اللهم انا نرغب الیک فی دوله کریمه

۱۳۸۷ تیر ۱۷, دوشنبه

در وادی فلسفه علم

درباره نوروود هنسون نوروود راسل هنسون (۱۹۶۷- ۱۹۲۴) باوجود عمر كوتاهش، زندگی پرماجرایی داشت.در ابتدا در موسیقی تحصیل كرد و ترومپت می نواخت.با شروع جنگ جهانی دوم به خدمت نظام درآمد و خلبان جنگنده شد.پس از جنگ در آكسفورد و كمبریج به تحصیل پرداخت و در سال ۱۹۵۷ به آمریكا رفت.مهم ترین اثر وی كتاب «الگوهای اكتشاف: جستاری درباره مبانی مفهومی علم» (۱۹۵۸) است. كوهن در ۱۹۶۲ به طور مستقیم از نظرات وی در كتاب ساختار انقلابهای علمی استفاده كرد.وی به همراه كوهن از مخالفان جدایی فلسفه علم و تاریخ علم و از منتقدان رویكرد تجربه گرایانه در فلسفه علم بودند.همچنین هنسون از تعبیر كپنهاگی فیزیك كوانتوم به شدت دفاع می كرد و كتاب «مفهوم پوزیترون» را در ۱۹۶۳ منتشر نمود.وی در ۱۹۶۷ هنگام پرواز با هواپیمای شخصی اش سقوط كرد و كشته شد.از جمله كتابهایش كه پس از مرگش منتشر شدند، می توان به «ادراك و كشف» و «مشاهده و تبیین» اشاره نمود. توماس كوهن همواره نسبت به نحوه ای از تاریخ نویسی علم كه در آن بر قهرمانان تأكید می شد، انتقاد داشت.وی معتقد بود كه برای آنكه تاریخ علم را به درستی بشناسیم، باید دانشمندان پیشرو را در جو تاریخی و اجتماعی دوره خود، مورد مطالعه قرار دهیم. همچنان كه كوهن، كوایره و همفكران آنها در مواردی مانند هیأت كپرنیكی، نظریه اكسیژن و مكانیك نیوتنی نشان می دهند، در دوره ای پیش از طرح یك نظریه پیشرو، در حالی كه دانشمندان زیادی مشغول مطالعه و طرح نظرات خود هستند، اعوجاج هایی در نظریات جاافتاده پیش آمده است و مباحثات زیادی میان دانشمندان در می گیرد. با این حال، به نظر می رسد كه همان وضعی كه برای تاریخ علم پیش آمده، برای تاریخ فلسفه علم نیز رخ داده است: توماس كوهن مانند قهرمانی تصویر شده است كه ناگهان مسیر فلسفه علم را تغییر داد؛ همه چیز تحت سیطره اثبات گرایان (پوزیتیویست ها) بود و بعد ناگهان كوهن ظهور كرد. اما هنگامی كه مباحثات و آثار فلسفه علم را در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ م بررسی می كنیم، در می یابیم كه نه همه از اثبات گرایی پیروی می كردند و نه آرای كوهن همگی بدیع و نوظهور بودند.اثبات گرایانی مانند كارناپ و همپل، در اوایل دهه ۵۰ چارچوب های زبانی را به جای گزاره ها به عنوان واحد تحلیل علمی پذیرفته بودند؛ مباحثات پوپر به عنوان نماینده ابطال گرایی با اثبات گرایان نشان داده بود كه هر دو دیدگاه اشكالاتی دارند؛ كواین در مقاله دو جزم تجربه گرایی در سال ،۱۹۵۰ حمله سختی به نحوه نگاه حاكم بر فلسفه علم اثبات گرایانه كرده بود و نظریه كاربردی زبان ویتگنشتاین در پژوهش های فلسفی در ۱۹۵۳ مطرح شده بود. در چنین زمینه ای بودكه كوهن در كتاب «ساختار انقلاب های علمی» نظرات قابل توجه خود را مطرح كرد اما بخش هایی مهم از نظریاتی كه كوهن از آنها برای توصیف ساختار انقلاب های علمی استفاده كرد، از سوی دیگر اندیشمندان مطرح شده بود. ● نوروود هنسون و نظریه بار بودن مشاهده یكی از این دسته نظریات، تز نظریه بار بودن مشاهده بود.از نظر كوهن، یكی از مقومات یك پارادایم علمی، نحوه «دیدن» جهان از درون آن پارادایم است.به عقیده كوهن، دو دانشمندی كه درون دو پارادایم مختلف كار می كنند، هنگامی كه تحریك های حسی یكسانی دریافت می كنند، چیزهای مختلفی می بینند.برای مثال، «آنجا كه لاوازیه اكسیژن را می دید، پریستلی هوای فلوژیستون زدوده را دیده بود.» كوهن این تز را همچنان كه خودش ارجاع می دهد، از نوروود هنسون اخذ كرده بود.هنسون فصل نخست كتاب «الگوهای اكتشاف» را به مشاهده اختصاص داده بود.این كتاب در سال ۱۹۵۸ منتشر شد.هنسون تأكید داشت كه دیدن به نظریات پس زمینه شخص بیننده وابسته است.بدین معنا كه دانش شخص بیننده موجب می شود كه او هنگامی كه به شیء الف یا به بخش مشخصی از جهان نگاه می كند، چیزهایی را ببیند كه شخص دیگری كه آن دانش را ندارد، هنگامی كه به همان شیء یا همان بخش از جهان نگاه می كند، آنها را نمی بیند. در آن دوره، رویكرد رایج در میان فلاسفه علم این بود كه دانشمندان تنها در نحوه «تعبیر كردن» داده های حسی با یكدیگر اختلاف نظر دارند.هنسون برای نفی دیدگاه رایج و توضیح دیدگاه خودش از تصاویری كه مورد علاقه روانشناسان گشتالت بود، استفاده كرد. به تصویر روبه رو نگاه كنید.چه می بینید؟ هنگامی كه به این تصویر نگاه می كنیم، در ابتدا مكعبی رو به پایین می بینیم و چند لحظه بعد، مكعبی رو به بالا.با دقت بیشتر می توان به دفعات میان مكعب رو به بالا و مكعب رو به پایین جابه جا شد.همین طور به تصویر زیر نگاه كنید.وقتی به این تصویر نگاه می كنیم، گاهی گروهی پرنده می بینیم و گاهی گروهی بزكوهی. مجدداً هنسون می گوید كه این چنین نیست كه ما هر دو بار یك چیز ببینیم و بعد آن را به دو صورت، پرنده و بزكوهی تعبیر كنیم. برای مثال، تیكو براهه و دستیارش، یوهان كپلر در اوایل قرن هفدهم، با این كه در رصدها با یكدیگر همكاری می كردند، به دو نظریه نجومی متفاوت معتقد بودند.براهه بطلمیوسی بود و كپلر كپرنیكی.فرض كنید كه آن دو مشغول مشاهده غروب آفتاب بودند.آنها هر دو می گویند كه «آفتاب در حال غروب كردن است.» هنسون توجه می دهد كه اگرچه آن دو یك جمله را اظهار می كنند، اما چیزهای متفاوتی می بینند: كپلر خورشید ثابت را می بیند كه به علت حركت زمین در حال محو شدن در افق است و براهه خورشید متحرك را می بیند كه دور زمین می گردد.هنسون تأكید می كند كه اینگونه نیست كه كپلر و براهه یك چیز را ببینند و بعد آن را به دو شكل مختلف تعبیر كنند. ● قیاس ناپذیری مشاهدتی كوهن نظر هنسون را درباره نظریه بار بودن مشاهده پذیرفت.مطابق با واژگانی كه كوهن به كار می برد، دو دانشمندی كه در دو «پاردایم» مختلف كار می كنند، هنگامی كه به یك چیز نگاه می كنند، بطوركامل دو چیز مختلف می بینند.به تعبیر كوهن، آنچه آن دو می بینند، با یكدیگر «قیاس ناپذیر» است.بسیاری از منتقدان كوهن، تز هنسون را نپذیرفتند. آنها تأكید می كردند كه وضع دانشمندان شبیه به وضع ما هنگام نگاه كردن به تصویرهای گشتالتی نیست.به عبارت دیگر این تصویرها، تمثیل های گمراه كننده ای هستند.كپلر و براهه یا پریستلی و لاوازیه یك چیز می دیده اند و تنها تعبیرهای مختلفی از آن داشته اند.مباحثات میان كوهن و منتقدانش در این مورد سرانجامی نیافت و هر دو گروه بر موضع خود تأكید داشتند. ● برخی تحولات متأخر در دهه های اخیر، مسأله نظریه بار بودن مشاهده به عنوان موضوعی در علوم شناختی مورد بررسی مجدد قرار گرفته است.در رویكرد جدید، سعی می شود با استفاده از آزمایشها و نظریات عصب شناسی، علوم شناختی و هوش مصنوعی، نحوه عملكرد قوای شناختی انسان در فرایند مشاهده و ارتباط آن با دانش پس زمینه مطالعه شود.با این حال، در رویكرد جدید نیز توافقی میان اندیشمندان كه گاهی خود عصب شناس هم هستند، وجود ندارد. پاول چرچلند، عصب شناس و فیلسوف ذهن معاصر، در ۱۹۷۷ در كتاب «واقع گرایی علمی و انعطاف پذیری ذهن» تز نظریه بار بودن مشاهده را معتبر دانست.در مقابل، جری فُدُر، متخصص علوم شناختی و فیلسوف ذهن، در مقاله «بازبینی مشاهده» در ۱۹۸۴ تز را رد كرد.یكی از استدلالهای وی ارائه مثالی است كه در آن دانش پس زمینه بر مشاهده تأثیری ندارد.به شكل زیر كه به خطای باصره مولر-لایر مشهور است، نگاه كنید. فدر نكته جالب توجهی را مطرح می كند: همه ما «می دانیم» كه دو پاره خط بالایی و پائینی هم اندازه هستند، اما این اطلاع موجب نمی شود كه آن دو را هم اندازه ببینیم؛ بنابراین اینگونه نیست كه مشاهده همواره از دانش پس زمینه متأثر شود.چرچلند رأی فدر را نپذیرفت و مباحثات آن دو در مقالاتی كه در سال ۱۹۸۸ نگاشتند، اوج گرفت.جیم بوگِن و جیم وودوارد در ۱۹۹۲ در مقاله «مشاهدات، نظریات و تكامل روح انسانی» سعی كردند با نقد دیدگاه چرچلند و فدر، راه حل جدیدی برای مسأله به دست دهند، با این حال این پرسش كه آیا آنچه می بینیم به آنچه می دانیم، وابسته است یا خیر، هنوز باز است.
منبع: آفتاب

هیچ نظری موجود نیست: